نگارش هفتم -

درس 4 نگارش هفتم

..........

نگارش هفتم. درس 4 نگارش هفتم

ادامه جمله وقتی به خانه رسیدم... لطفا زیبا باشه. تاج میدم. با معنی هم باشه و کلمه های بزرگ نداشته باشه و معنی دار باشه خط زیاد هم داشته باشد تاج میدم ❤️❤️

جواب ها

جواب معرکه

Hasti

نگارش هفتم

عنوان: وقتی به خانه رسیدم 🏡 وقتی به خانه رسیدم، یک حس خوشایند و آشنا به سراغم آمد. درب را که باز کردم، بوی خوش غذای مادرم مشامم را پر کرد. 🍲✨ این بو هرگز کهنه نمی‌شود و همیشه مرا به یاد روزهای خوب بچگی می‌اندازد. با قدم‌های آرام وارد شدم و نگاه من به اطراف بود. دیوارها با عکس‌های خانوادگی زیبا زینت شده بودند. هر عکس داستانی برای گفتن داشت و یادآوری لحظات شیرین زندگی‌ام بود. 📸❤️ مادرم با لبخند خوشحالی به استقبال من آمد. او همیشه در لحظه ورودم، با آغوش باز و محبتش مرا خوشحال می‌کند. وقتی در آغوشش قرار گرفتم، احساس امنیت و آرامش را تجربه کردم. 🤗💖 سپس به سمت اتاقم رفتم. اتاقم همیشه برایم آرامش‌بخش است. کتاب‌ها و یادگاری‌هایم را روی میز دیدم و تصمیم گرفتم کمی وقت بگذارم و به کارهای مورد علاقه‌ام بپردازم. 📚🎨 به محض نشستن روی میز، صدای خنده و بازی برادر و خواهرم از سالن شنیده شد. این صداها زندگی و شادابی را به خانه می‌آورند. با خودم فکر کردم چقدر خوش‌شانس هستم که چنین خانواده‌ای دارم. 🥰👧👦 اندکی بعد، همه دور هم جمع شدیم. غذای خوشمزه‌ای که مادرم درست کرده بود، روی میز قرار داشت. این لحظات دور هم بودن و صحبت کردن، ارزشمندترین لحظات زندگی‌ام هستند. 🍛🥳 زمانی که شب فرا رسید، به حیاط رفتم و به آسمان پرستاره نگاه کردم. اینجا، در دل خانه‌ام، احساس می‌کردم همه چیز کامل است. 🌌🌟 در نهایت، وقتی به تخت خوابم رفتم، به یاد تمام لحظات زیبایی که در طول روز داشتم، لبخندی بر لبانم نشسته بود. امید داشتم که فردا هم روزی پر از شگفتی و شادی باشد. 🌙😊 این بود داستانی از وقتی که به خانه رسیدم. خانه نه تنها مکان فیزیکی است، بلکه جایی است که قلب و روح ما در آن آرامش می‌یابد. 🏠💫 معرکه ندی گزارش

جواب معرکه

فاطمه ..

نگارش هفتم

کسی در خانه نبود خیلی ترسیده بودم تمام برق ها قطع شده بودند که صدای جیغ خواهرم را از زیر زمین شنیدم با ترس به طرف زیر زمین رفتم که یکدفعه برق ها روشن شد و خانوادم همه آنجا بودند و برای من دست می زدند تازه متوجه شده بودم که تولدم است خیلی خوش حال شدم ولی برق ها رفت این دفعه واقعی بود مادرم رفت تا از آشپزخانه شمع بیاورد ما منتظر او ماندیم ولی او نیامد کم کم همه نگران شده بودیم هوا داشت سرد و سرد تر میشد صدای نم نم باران را می توانستم بشنوم برادرم رفت به دنبال مادرم بقیش با خودت💫🧸

سوالات مشابه